به چه مي خندي تو؟

به مفهوم غم انگيز جدايي؟ به چه چيز ؟

به شکست دل من يا به پيروزي خويش ؟

 

به چه مي خندي تو؟

به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟يا به افسونگري چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟


به چه مي خندي تو؟

به دل ساده من مي خندي که دگر تا به ابد نيز به فکر خود نيست؟ 

خنده دار است بخند.

 

متنفرم از..........

 

اما بازم عاشق عشقمم هرکی هرچی میخاد بگه مهم نیست...

+ تاريخ چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:,ساعت 16:38 نويسنده mahsa |

 

 

کلاغه دلش گرفته بود ...

کلاغ سياه پاپـتی ، پريد روی شاخه درخت و گفت : غار و غار !

از يه جايی صدا اومد که : زهر مار !!!

بغض کلاغه ترکيد ، يه قطره اشک از روی گونه هاش چکيد ، قطره اشک لابه لای پرهای

سياهش گم شد و رفت ، يه تيکه سنگ از تو حياط يه خونه اومد و اومد نشست رو سينه کلاغ

قلب کلاغ ترکيد و کلاغ افتاد رو زمين ...

يه صدا اومد : اون کلاغ زشـتـــو بـبـیـن !

کلاغه چشاش تار شد، همه جا رو سياه مي ديـد عين خودش : زشت و سياه ، کلاغ مرد ...

کسی نفهميد که کلاغ دلش خيلی گرفته بود ، آخه شب قبل يه گربه بچه هاشو خورده بـود .

کلاغ هم دلی داشت ، همدم و همدلی داشت ، کلاغ هم عاشق بود ، کلاغ سياه پاپتی ، زشت وسياه و خط خطی ؛ واسه خودش کسی بود ...

کی از دل کلاغ با خبر بود ؟! کی حالشو می فهميد ...؟!!

حيف کلاغ پاپتی ، سیاه و زشت و خط خطی ...

راستی ؛ مگه ما آدما از دل هم خبر داريم ؟!

ما آدمای رنگارنگ ، زشت و قشنگ ، رد ميشيم از کنار هم ...

حرفای بيخود ميزنيم ، خنده هامون شيشه اي ، درد دلامون الکی ، عاشقيامون دروغکی !

ما لای دودا گم شديم ؛ تصويرامون خياليه ، هرچی که داره مغزمون ، شکلکای سئواليه ...؟!

دل چيه : يک تيکه خون ، پر از " نرو ، پيشم بمون ... "

دلم ميخواست کلاغ بودم ، همون کلاغ پاپتی ، زشت و سياه و خط خطی ...

پر ميزدم تو آسمون ، کسی نمی گفت کـه : بمون !

می پريدم رو يه درخت گريه می کردم : غار و غار !

پشت سرش يه زهر مار !!!

حداقل اين فحشه که راستکی بود ! اينجوری هيچکسی دلش واسم الکی نمی سوخت ، کسی برام

لباس پادشاه توی قصه ها رو نمی دوخت ...

نه عاشق کسی بودم ، نه کسی عاشقم بود ؛ کلاغ تـنهايی بودم ، گمشده تو شهر دود ...

اشک کلاغو هيچکسی نمی تونه ببينه !

حال دلش ؟! عجب ...! مگه حالی واسش ميمونه ؟!

دلم ميخواست کلاغ بودم تا که يه روز ، زخم يه سنگ (که درد اون بهتره از زخم زبون آدما) ،

دلم رو با تموم اين نگفته هاش بترکونه ، کسی دلش واسه کلاغ زنده که نمی سوزه !

کسی دلش واسه کلاغ مرده هم نمی سوزه ...

صبح سحر يه رفتگر کلاغه رو انداخت لابه لای آشغالا ، کلاغ با دلش پريد تو قصه ها ...

دلش نگو ، يه تيکه خون ؛ پر از " برو ، پيشم نمون ... "

+ تاريخ یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:,ساعت 14:45 نويسنده mahsa |

کاش در این لحظه که دلم گرفته است در کنارم بودی عشق من

کاش در کنارم بودی و مرا آرام میکردی

در این لحظه  به یک نگاهت نیز قانعم ،عزیزم

حتی همان یک لحظه نگاه مهربانت نیز مرا آرام میکند.

ای تنها همدم لحظه های زندگی ام ، در این لحظه بدجور به وجودت نیاز دارم،

حالا که دلم گرفته کسی را جز تو ندارم ، که مرا آرام کند ،


مرا  از این حال و هوای پر از غم رها کند.

در این لحظه که دلم گرفته ، بشنو درد دلهایم را عشق من ،

تویی که تنها امید منی ، تویی که تنها همدم لحظه های تنهایی منی

بیا  در کنارم ،

خیلی بی قرارم،

میدانی در این لحظه چه آرزویی دارم؟


سر بگذارم بر روی شانه هایت و…

شانه های خیست ، دل آرامم ، نمیخواهم زمان بگذرد ،

نمیخواهم لحظه ای حتی دور از تو باشم

سر میگذارم بر روی سینه ات ، گوش میکنم به صدای تپش قلبت ،

تا بیش از اینکه آرامم، آرام شوم، در گرمای آغوش مهربانت گرفتار شوم

در این لحظه هیچ چیز جز آغوش تو و یک سکوت عاشقانه نمیخواهم…

خیلی دلم گرفته

خیلی تنهام

کاش یکی بود که منا میفهمید.....

+ تاريخ دو شنبه 12 تير 1391برچسب:,ساعت 18:9 نويسنده mahsa |

یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور دوستم داری؟

چطور میتونی بگی عاشقمی؟


من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم


ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی


باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،

صدات گرم و خواستنیه،

همیشه بهم اهمیت میدی،

دوست داشتنی هستی،

با ملاحظه هستی،

بخاطر لبخندت،

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت

پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون


عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم


اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟

نه!معلومه كه نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم


 

http://becoming.persiangig.com/image/eshghejavani1.jpg

 بـیـخـیـال خـیـالـت مـیـشـوم . . .

و مـیـسـپـارمـت بـه دسـت ِ "او" امـا چـه کـنـم کـه "او" . . .

فـقـط یـک ضـمـیـر "سـوم شـخـص غـایـب" نـیـسـت

"او" کـسـی سـت کـه . . .

تـمـام هـسـتی ِ ایـن "اول شـخـص مـخـاطـب ِ" حـاضـرت را . .

بـه آتـش کـشـیـده اسـت !

بـیـخـیـال خـیـالـت مـیـشـوم . . .

و مـیـسـپـارمـت بـه دسـت ِ "او" امـا چـه کـنـم کـه "او" . . .

فـقـط یـک ضـمـیـر "سـوم شـخـص غـایـب" نـیـسـت

"او" کـسـی سـت کـه . . .

تـمـام هـسـتی ِ ایـن "اول شـخـص مـخـاطـب ِ" حـاضـرت را . .

بـه آتـش کـشـیـده اسـت !

بـیـخـیـال خـیـالـت مـیـشـوم . . .

و مـیـسـپـارمـت بـه دسـت ِ "او" امـا چـه کـنـم کـه "او" . . .

فـقـط یـک ضـمـیـر "سـوم شـخـص غـایـب" نـیـسـت

"او" کـسـی سـت کـه . . .

تـمـام هـسـتی ِ ایـن "اول شـخـص مـخـاطـب ِ" حـاضـرت را . .

بـه آتـش کـشـیـده اسـت !

بـیـخـیـال خـیـالـت مـیـشـوم . . .

و مـیـسـپـارمـت بـه دسـت ِ "او" امـا چـه کـنـم کـه "او" . . .

فـقـط یـک ضـمـیـر "سـوم شـخـص غـایـب" نـیـسـت

"او" کـسـی سـت کـه . . .

تـمـام هـسـتی ِ ایـن "اول شـخـص مـخـاطـب ِ" حـاضـرت را . .

بـه آتـش کـشـیـده اسـت !

 

+ تاريخ یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:,ساعت 15:30 نويسنده mahsa |

*  کاش میفهمیدی که "اینجا" چی میگذره

دلم بشکنه حرفی نیست..

حقیقت رو ازت میخوام..

خودت خورشید شدی بی من.. منم دلتنگی بارون

 

 

 

 

ماهی تنگ بلور من

 

 

هم زبون خوب من يه ماهي قشنگ بود ولي امروز مي دونم دلش هميشه تنگ بود

 

 

ماهي تنگ بلور سنگ صبور من بود زندون تنگ ماهي تنگ بلور من بود

 

 

چشماش يه حرفي مي زد انگار يه چيزي كم داشت اون پولكاي روشن رنگ غبار غم داشت

 

 

با سر به شيشه مي زد دور خودش مي چرخيد گم مي شد اشكاش تو آب چشماي من نمي ديد

 

 

واي كه نمي دونستم تاب قفس نداره يه روز رفتم سراغش ديديم نفس نداره

 

 

براش گريه مي كردم ولي چشماش نمي ديد  انگار تو اون لحظه ها خواب دريا رو مي ديد

 

 

انگار مي گفت كه ماهي توي دريا قشنگه ماهي تنگ بلور يه ماهي دلتنگه

 

 

با سر به شيشه مي زد دور خودش مي چرخيد گم مي شد اشكاش تو آب چشماي من نمي ديد

 

 

واي كه نمي دونستم تاب قفس نداره يه روز رفتم سراغش ديدم نفس نداره

 

 

براش گريه مي كردم ولي چشماش نمي ديد انگار تو اون لحظه ها خواب دريا رو مي ديد

 

انگار مي گفت كه ماهي توي دريا قشنگه ماهي تنگ بلور يه ماهي دلتنگه

 

 

 

 

 

 

 

 

چقدرسخته یکیا دیوونه واردوست داشته باشی ولی حس کنی دیگه نمیخوایش دیگه نمیخوای پیشت باشه

بعدباهردردسری هم که شده بهش بگی ولی اون قبول نکنه رهات کنه

چقدرسخته اون هرچی خواهش کنه که دست ازاین کارات برداری ولی تو نتونی ببخشیش درحالی که دلت میخادباتمام وجودت دادبزنی وبهش بگی دوستش داری

چقدرسخته درحالی که مطمعنی هیچ وقت ازش خسته نمیشی اما بهش بگی ازش خسته شدی

چقدرسخته ارزوت این باشه که حتی اگریه روزاز عمرتم مونده همون روزابااون باشی وباهاش زندگی کنی ولی بهش بگی قیدزندگی باهاشا میزنی

چقدرسخته ازت یه فرصت دیگه بخواداما توقبول نکنی وحرفای خودتابزنی

چقدرسخته.....

 

+ تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت 18:40 نويسنده mahsa |

 

                  

 
يكي بود يكي نبود، چهار شمع به آهستگي مي سوختند و در محيط آرامي صداي صحبت آنها به گوش مي رسيد:
 
شمع اول گفت: ” من صلح و آرامش هستم، اما هيچ کسي نمي تواند شعلهَ مرا روشن نگه دارد.
 من باور دارم که به زودي
مي ميرم...“
سپس شعلهَ صلح و آرامش ضعيف شد تا به کلي خاموش شد.
 
شمع دوم گفت: ”من ايمان هستم . براي بيشتر آدم ها  ديگردر زندگي ضروري نيستم،  پس دليلي وجود ندارد که روشن بمانم...“
سپس با وزش نسيم ملايمي، ايمان نيز خاموش گشت.
 
شمع سوم با ناراحتي گفت: ”من عشق هستم ولي توانايي آن را ندارم که ديگر روشن بمانم. انسان ها من را در حاشيه زندگي خود قرار داده اند و اهميت مرا درک نمي کنند. آنها حتي فراموش کرده اند که به نزديک ترين کسان خود عشق
بورزند...“
طولي نکشيد که عشق نيز خاموش شد.
ناگهان...
 کودکي وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را ديد.
”چرا شما خاموش شده ايد، شما قاعدتا بايد تا آخر روشن بمانيد . “
سپس شروع به گريه کرد . 
 
 آنگاه شمع چهارم گفت:
 ”نگران نباش تا زماني که من وجود دارم، ما مي توانيم بقيه شمع ها را دوباره روشن کنيم.
مـن امـــيد هستم !“
 
با چشماني که از اشک و شوق مي درخشيد ، كودک شمع اميد را برداشت و بقيهَ شمع ها را روشن کرد .

 

نور اميد هرگزاز زندگيتان خاموش مباد!

 

 

عشق یعنی راه رفتن زیر باران

                               عشق یعنی من می روم تو بمان

عشق یعنی آن روز وصال

                             عشق یعنی بوسه ها در طول سال

عشق یعنی پای معشوق سوختن

                             عشق یعنی چشم را به در دوختن

 عشق یعنی جان می دهم در راه تو

                            عشق یعنی دستانه من دستانه تو

عشق یعنی مریمم دوستت دارم تورو

                            عشق یعنی می برم تا اوج تورو

عشق یعنی حرف من در نیمه شب

                            عشق یعنی اسم تو واسم میاره تب

عشق یعنی انقباظو انبصاط

                            عشق یعنی درده من درده کتاب

عشق یعنی زندگیم وصله به توست

                           عشق یعنی قلب من در دست توست

عشق یعنی عشقه من زیبای من

                           عشق یعنی عزیزم دوستت دارم

+ تاريخ شنبه 28 آبان 1390برچسب:,ساعت 18:48 نويسنده mahsa |

 

 

هرشب در رویاهایم تو را می بینم


احساست می كنم اینگونه كه تو را می شناسم


علی رغم پیخ و خم های دور و فاصله كهكشانهائی كه بین ماست


بیا و خودت را به تماشا بگذار


اینگونه باش


نزدیك دورهركجا كه باشی ایمانم را از دست نخواهم داد.


اینگونه باش


اگرچه شبها بسیار سختند اما ادامه خواهم داد


و یكبار دیگر تو می گشائی در اینجا هستی اینجا


در قلب من وقلب من ادامه خواهد داد


عشق تنها یكبار برای هركس می آید و برای تمام عمرش می باید


ونخواهد رفت تا ما برویم


عشق همان بود كه با تو ورزیدم


حقیقتا همان یكبارواز آن وقت بدان آویختم و تا همیشه


همه زندگیم با آن پیش خواهد رفت


تو اینجایی پس چیزی نیست كه از آن بترسم


و می دانم كه قلبم همچنان ادامه خواهد داد .

http://up.vatandownload.com/images/ukv77yb7rkylq4nwiec4.jpg

 

+ تاريخ شنبه 30 مهر 1390برچسب:,ساعت 15:54 نويسنده mahsa |

 

پیرمرد عاشق!

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان..
http://www.seemorgh.com/DesktopModules/iContent2/Files/60786.jpg


یک ماشین به او زد.پیر مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.
سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.
من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید." پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟
"پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را مي شناسم

 


ادامه مطلب
+ تاريخ یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:,ساعت 21:57 نويسنده mahsa |

من چقد خوشبختم که به او دل دادم

بی هراس و تردید ، باورش می دارم

چه دلی داشت ز من ، نتوان باور کرد

گله هایی می کرد که توانم کم کرد

دوری چند روزه ، چقدر آزارش داد

که غریب و آشنا ، نام مجنونش داد

آن همه شادابی ، از وجودش دست شست

نا امیدی و درد ، روح او را آشفت

گفت که من چون آبم ، او وجودش تشنگی

حس و حال عشق او ، آخر آشفتگی

یعنی او تا این حد به دل من دل بست

که به روی هر کس راه عشقش را بست

حاصل این دوری ، باور قلبم بود

قلب پر دردی که ، در برش سخت آسود

دلمان  خوش است
 

دلمان خوش است که مي نويسيم

و ديگران مي خوانند

و عده اي مي گويند

آه چه زيبا و بعضي اشک مي ريزند

و بعضي مي خندند

دلمان خوش است

به لذت هاي کوتاه

به دروغ هايي که از راست بودن قشنگ ترند

به اينکه کسي برايمان دل بسوزاند

يا کسي عاشقمان شود

با شاخه گلي دل مي بنديم

و با جمله اي دل مي کنيم

دلمان خوش مي شود

به برآوردن خواهشي و چشيدن لذتي

و وقتي چيزي مطابق ميل ما نبود

چقدر راحت لگد مي زنيم

و چه ساده مي شکنيم

همه چيز را

                                        

+ تاريخ سه شنبه 6 تير 1390برچسب:,ساعت 23:57 نويسنده mahsa |

میدانم امروز بارها و بارها تولدت را تبریک گفته اند

شاید واژه های تبریک آنها زیباتر بوده اند

اما  با عشقی که من به همراه تبریکم روانه قلب مهربانت میکنم قابل قیاس نیست

روز میلاد تو روز شکفتن غنچه های مهربانیست 

 تولدت مبارک 


ميلادت ای عزیز تر از جـان خجسته باد

در مقـدمت غــزل به ترنم، نشسته باد

دروازه های غم به چنین روز بسته باد

خواهم ز حق برای تو توفیـــــق زندگی

شیـــــرازه ی شکست برویت گسسته باد

عمرت هـــــزار سال چو آدم دراز باد

آییـنه ی فــرا رسِ مرگ ات شکسته باد

 


ادامه مطلب
+ تاريخ جمعه 3 تير 1390برچسب:,ساعت 20:16 نويسنده mahsa |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد